"من عاشق نمی شوم" امروز اتفاق جالبی افتاد، یك كمد قدیمی داشتم كه از خیلی وقت پیش در
انباری خانه ، زیر گذر زمان مانده بود و سه سالی می شد به سراغش نرفته بودم ، تا
به همین امروز ، كه برای پیدا كردن چند عكس قدیمی سراغش رفتم ولی درحین گَشتن كمد
در پی عكس ها ، دفترچه ی یاداشتی پیدا كردم كه گمان می بُردم در همان سال ها گم كرده
ام. با كلی هیجان و حسِ نوستالژی شروع كردم به خواندن یادادشت های قدیمی. این نوشته ها تنها سند برای یك مقایسه ی خالص میان گذشته و حالِ
انسانهاست . یك مقایسه میان انچه كه می خواستی بشوی و آنچه كه حالا هستی . حسِ
عجیبیست تا تجربه نكنی نمی فهمی . یكهو گذشته با طعم تلخ نوستالژیكش و آینده با
تمامی ابهامش روی سرت خراب می شود، ولی تو در عین حال دنبال نقطه ای می گردی كه
این دو هنوز از هم جدا نشده باشند : یكهو یادداشتی به تاریخ دی ماه ٨٩ با سرفصل
ِ" من عاشق نمی شوم" نظرم را جلب كرد ، چه قدر كودكانه نوشته بودم از عشقی
كه هیچ گاه تجربه اش نكرده بودم ، همین طور كه ادامه می دادم ، اشك چشمانم را گرفت
ولی امروز بغض این اشك بغضِ دی ماه ٨٩ را نداشت ، سنگین تر بود . از جایم بلند شدم و سریعا سراغ آینه رفتم ، بخودم نگاه كردم ،
یك دقیقه ، دو دقیقه ، سه دقیقه نمی دانم چه قدر طول كشید ،همین طور به آینه زل
زده بودم، بعد فهمیدم ، فهمیدم كه این بغض نبود كه سنگینی میكرد در آن لحظه ، بلكه
خودِ زندگی بود. " علیرضا معینیان "
برچسب ها:
نوستالژی،
بغض،
علیرضا معینیان،
ارسال به
|